ده سنووسه کان (یه حیا ئه مینی کامیرانی)یحیی امینی کامیارانی

 

هرچه بود به عشق شهرم بود و مردمانش

 

پارسال (91 شمسی ) - وقتی بدون هیچ دعوتی، بصورت خودش ، تصمیم گرفتم به عشق شهرم کامیاران ، در مرحله دوم انتخابات مجلس ، از برادروهمشهریم کاک سالار مرادی حمایت کنم - را بیاد دارم . آن روز از شادترین روزهای عمرم بود . بیاد دارم اولین لحظه که وارد مسجد جامع شهرم – کامیاران- شدم  چه استقبال باشکوهی توسط همشهریانم از این حقیر شد و با شعارهایی از جمله درود بر شرفت امینی و همشهری واقعی امینی و بژی کامیاران ، مرا همراهی کردند . چه زیبا بود آن شب که آرا  را قرائت می کردند دوستان عزیزم در ستاد کاک سالار دنبال بنده آمدن و با شعارهای شور انگیز مرا به داخل ستاد مرکزی آن عزیز همراهی و غرق بوسه کردند . در فرودگاه ورمهنگ نیز ابراز احساسات همشهریان و سر دادن شعارهای زیبا در زمان سخنرانیم مرا به وجد آورد براستی آن روزها و آن حمایت غیر منتظره که حتی آقای مرادی  خود نیز انتظار آن را نداشتند از بهترین روزهای عمرم خواهد بود چراکه بیانگر عشقم به شهرم بود . شاد و خوشحالم که اعتماد به نفس  رخت بربسته  از ذهن مردمم را به همشهریانم بازگرداندم . آنچه کردم هرچه بود تنها و تنها عشق به شهرم بود و مردمانش.

 

یحیی امینی

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:54 توسط یه حیا ئه مینی کامیٌرانی (یحیی امینی کامیارانی)| |

در اتاق مطالعه ، پشت میز تحریرم نشسته ام . شب دارد عادلانه نصف می شود  . مطالعه  کار تحقیقی یکی از دانشجویانم را که از من طلب راهنمایی کرده بود به اتمام  رساندم و آنچه لازم بود برای راهنمایی ، یادداشت کردم  و آنرا  سمت چپ میزم کارم می گذارم . خاطرات را ورق می زنم به یاد ایجاد اولین وبلاگم می افتم . اوایل سال 83  بود که تازه یک سیستم کامپوتری  اقساطی خریداری کرده بودم و  تازه پای اینترنت از طریق شرکت داده پرداز صدف به کامیاران باز شده بود . چه حالی میداد که می نوشتم و نوشته های خود را با سرعت کمی که اینترنت داشت بر صفحه مانیتور در دنیای مجازی قرار می دادم و می دیدم  و می دیدند. چه حسی بود حس بی نیازی ،  احساس می کردم به استقلال رسیده ام ، استقلال از هفته نامه سیروان و روژهه لات ، که با مکافات و رابطه و ... یک شعر کوچک یا مطلبی را  که ارسال می کردی بعد ماه ها  بصورت ناقص یا با تغییر نزدیک به صد در صدی به چاپ می رساندند بطوریکه حتی خودت شک میکردی اثر توست ، البته بی انصافی نباشد  خودشان قبلا تذکر داده بودند که در ویرایش مطالب دارای اختیارند ! . اما اینرنت ، چه سریع و چه بی منت نوشته هایت را منتشر می کرد . کاری نداشت آنچه نوشته بودی قوی بود یا ضعیف ، برای چاپش آشنا داشتی یا نه  ، و مهم نبود محتوای مطالب چه بود  آیا کامی را شیرین می کرد یا اخمی بر طاق چشمان کسی می نشاند ، ویراستار مطالب هم تنها خودت بودی و تنها خودت آنرا سانسور می کردی ... ، چه صفای داشت آن اوایل ...

حدود 9 سال گذشت از آن زمان ، مدت کمی نیست ولی زود گذشت ،  وبلاگ ساختم و با بی وفایی و ناتوانی تمام رهایش کردم بعضی را خود حذف کردم و بعضی نیز بعلت عدم استفاده طولانی از دنیای مجازی  حذف شد  بعضی هم به علت فراموش کردن رمز و پسورد بلا استفاده افتاده است  ، فراموشی در وجودم ریشه دوانده است حتی رمز ایمیلم را هم  از یاد برده ام  تا در خواست رمز وبلاگ بلا استفاده ام را بنمایم ، خدارا شکر  هنوز خود و خاطراتم را  کمی به یاد دارم  ...

چه زود گذشت 9 سال و چه تغییراتی اتفاق اقتاد، حالا حتی می شود با گوشی موبایل هم وارد دنیای بی کران انترنت شود ، حتی می شود کوچه های بن بستش را هم طی کرد و به بزرگراهی رسید . حالا حتی می شود با گوشی موبایلت وبلاگ بسازی و مدیریتش کنی  - خب به هرحال هرچیزی قانونی دارد و انسان هم بایستی قانونمند باشد - کافی است علاوه بر  داشتن گوشی موبایل از هر مدلی _ تنها آندروید باشد - فقط یک خط ایرانسل داشته باشی تا کارت راه بیفتد .... خدای نکرده تصور نکنید قصدم تبلیغ برای شرکت ایرانسل است نه  به هیچ وجه  ، تنها می خواهم راحتی کار را یاد آوری کنم ، باور بفرمایید ... خب شاید آن شرکت هم کمی وضعش بهتر شد یا شاید تشویق هم بشود برای ارائه خدمت بهتر ... ما که بخیل نیستیم ، خدمت دهی باشد راضی هستیم .

راستش از اینهمه پر حرفی خواستم بگویم : دلم هوای ایجاد وبلاگی دیگر کرده است ...  نا گفته نماند ساختم و

نامش را( ده سنووسه کان) یعنی ( دست نوشته ها) گذاشتم تا تداعی کننده  یکی از وبلاگهایم ( وبلاگ 5 ، 6 سال قبلم ) باشد یعنی وبلاگ ( نوسراوه کانی من ) ...

ده سنووسه کان  اگرچه  منسوب به دست می باشد اما در واقع دل آنرا می نویسد . یا شاید بهتر باشد بگویم در تعامل فکر و قلب و دست است که زاده می شود اما تا چه اندازه بر دل بنشیند بستگی به آن دارد تا چه اندازه از دل برآمده باشد و تاچه اندازه خون دل خورده باشد و چه اندازه با نوای آن پرورش یافته باشد . ده نووس منسوب به دست است و مخلوق دل ، اما با ملاحظه اینکه مبادا دلها را در وادی سردرگمی بیندازد بجای ( دل نووسه کان - دل نوشته ها -) نام (ده سنووسه کان ) را ترجیح دادم ...

به هرحال امیدوارم بخشی آنچه را در دل دارم به مدد زبان فکر و منطق و نوشتن آن در دنیای مجازی ، منتشر نمایم ، تا شاید به  اندک تسکین و آرامشی که در دنیای ماشینی لازم است برسم و دوستان را نیز در این مسیر شریک نمایم....

 

ده سنووسه کان : ...

 

یحیی امینی

 

نوشته شده در یک شنبه 19 بهمن 1387برچسب:,ساعت 23:35 توسط یه حیا ئه مینی کامیٌرانی (یحیی امینی کامیارانی)| |


Power By: LoxBlog.Com